از دست رفته

شعر و داستان

برات هدیه گرفتم
 راست می گی ؟ کو ؟ کجاست ؟ بده من ، زود باش
نه نشد ! یه شرط داره
 چه شرطی ؟
اول یک بوس بده تا من هم هدیه رو بدم
...
زندگی یعنی همین گرو کشی های ساده و بی غرض

+نوشته شده در چهار شنبه 15 آذر 1391برچسب:,ساعت20:2توسط رضا حسین گو | |

 

دوســـت داشــتـــن را

نـه مـی نـویـسـنـد ،

نـه مـیـگـویـنـد

 
 
 

+نوشته شده در دو شنبه 13 آذر 1391برچسب:,ساعت23:47توسط رضا حسین گو | |

خاطر رفتن و رفتن... و خیس شدن زیر باران های پاییزی
بخاطر بوی مست کننده خاک باران خورده کوچه ها
بخاطر غروب های نارنجی و دلگیرش
بخاطر شب های سرد و طولانی اش
بخاطر تنهایی و دلتنگی های پاییزی ام
بخاطر پیاده روی های شبانه امبخاطر بغض های سنگین انتظار
بخاطر اشک های بی صدایم
بخاطر سالها خاطرات پاییزی ام
پاییز را دوست دارم، بخاطر خود پاییز

+نوشته شده در یک شنبه 12 آذر 1391برچسب:,ساعت22:18توسط رضا حسین گو | |

دیدی ای دل عاقبت زخمت زدند

گفته بودم مردم اینجا بدند

دیدی ای دل ساقه ی جانت شکست

ان عزیز عهد و پیمانت شکست

دیدی ای دل در جهان یاری نبود

دیدی ای دل حرف من بیجا نبود

نوبهار عمر را دیدی چه شد

زندگی را هیچ فهمیدی چه شد

دیدی ای دل دوستی ها بی بهاست

کمترین چیزی که می یابی وفاست

ای دل اینجا باید از خود گم شوی

عاقبت همرنگ این مردم شوی

+نوشته شده در یک شنبه 12 آذر 1391برچسب:,ساعت22:8توسط رضا حسین گو | |

 

 

 

عاشقت خواهم ماند....بي آنكه بداني. دوستت خواهم داشت ...بي آنكه بگويم .

 درد دل خواهم گفت...بي هيچ كلامي . گوش خواهم داد ....بي هيچ سخني .

در آغوشت خواهم گريست...بي آنكه حس كني . در تو ذوب خواهم شد...

بي هيچ حرارتي . اين گونه شايد احساسم نميرد 

 

+نوشته شده در شنبه 11 آذر 1391برچسب:,ساعت19:26توسط رضا حسین گو | |